نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دکتری تاریخ ایران اسلامی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Until Before the February 22nd 1921 coup, the Cossack division and the gendarmerie were the two main military forces of Iran with different origins. Despite their contradictions, the two forces became somewhat closer during the 1919 agreement and partly cooperated together following the February 22nd 1921 coup, but their contradictions and rivalries immediately reappeared after the coup in early 1922, led to the disappearance of the independence of the gendarmerie and the integration into a uniformed army. The present study by reliable sources and researches has studied the background of those two forces to deal with the rise and fall of the gendarmerie after the coup until the end of the Lahouti uprising and so tries to answer the question that the how did the gendarmery lost its position in favor of the Cossack force? By a descriptive-analytical method this paper has analyzed how the Cossack force prevailed over the gendarmerie in the period from February 1921 to February 1922. The findings show that the three events of Colonel Mohammad Taghi Khan Pessian's uprising, the defeat of the Iron regiment, and the Lahouti's revolt provided the required grounds for the realization of Sardar Sepah's long-standing goal of eliminating the gendarmerie and integrating it into the Cossack force. In the new organization, he again placed the gendarmes in a lower position than the Cossacks.
کلیدواژهها [English]
برآمدن نیروی قزاق و برافتادن ژاندارمری:
واکاوی تضادها و رقابتها (اسفند 1299- بهمن 1300)[1]
سیروان خسروزاده[2]
دکتری تاریخ ایران اسلامی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران
چکیده
تا قبل از کودتای سوم اسفند 1299 دیویزیون (لشکر) قزاق و تشکیلات ژاندارمری دو نیروی نظامی اصلی ایران با خاستگاههایی متفاوت بودند. این دو نیرو بررغم تضادهایی که با هم داشتند در جریان قرارداد 1919 تا اندازهای به هم نزدیک شده، بهدنبال کودتای سوم اسفند به همکاری نسبی با هم پرداختند، اما تضادها و رقابتهای آنان بلافاصله بعد از کودتا مجددا آشکار گشت و در اواخر سال 1300ش به محو استقلال ژاندارمری و ادغام آن در قشون متحدالشکل انجامید. هدف پژوهش حاضر این است که با تکیه بر منابع و پژوهشهای معتبر ضمن مروری بر پیشینه این دو نیرو، به فراز و فرود جایگاه ژاندارمری بعد از کودتا تا پایان قیام لاهوتی (بهمن 1300) بپردازد و به این سؤال پاسخ دهد که ژاندارمری در جریان تأسیس قشون متحدالشکل، در نتیجه کدام عوامل جایگاه خود را به نفع نیروی قزاق از دست داد؟ پژوهش حاضر به روش توصیفی- تحلیلی به تجزیه و واکاوی چگونگی برتری یافتن نیروی قزاق بر ژاندارمری در فاصله اسفند 1299 تا بهمن 1300 میپردازد. یافتههای پژوهش نشان میدهد که سه واقعه قیام کلنل محمدتقیخان پسیان، شکست اردوی آهنین و شورش لاهوتی زمینههای لازم را برای تحقق هدف دیرینه سردار سپه مبنی بر محو ژاندارمری و ادغام آن در نیروی قزاق فراهم آورد و وی در تشکیلات جدید باز هم ژاندارمها را در جایگاهی پایینتر از قزاقها قرار داد.
کلیدواژهها: ابوالقاسم لاهوتی، اردوی آهنین، پسیان، رضاخان، ژاندارمری، قزاق، کودتا.
مقدمه
بعد از جنگهای دوره اول (1218-1228ﻫ) و دوره دوم (1241-1243ﻫ) ایران و روس، همواره یکی از آرزوهای ملیگرایان ایرانی ایجاد یک نیروی مدرن نظامی برای پاسداری از ایران بود. تشکیل بریگاد (تیپ) قزاق در دوران ناصرالدینشاه (1264–1313ﻫ) و سپس ژاندارمری در اواخر سال 1330ﻫ دوره مجلس دوم مشروطه نخستین اقدامات اساسی در جهت تحقق این آمال بود. این دو نیرو خاستگاههایی متفاوت داشتند و از همینرو تقابل آنها اجتنابناپذیر مینمود. این تقابل که بهسبب کودتای سوم اسفند 1299 برای مدتی کاهش یافته بود بلافاصله بعد از کودتا تشدید شد. ناگفته پیداست برقراری امنیت در کشور، غلبه بر قدرتهای محلی همچون اسماعیل آقا (سمکو) و شیخ خزعل و جنبش جنگل و غیره جز از طریق اتکا بر قشونی متحدالشکل و یکدست امکانپذیر نبود. بنابراین ایده تشکیل چنین نیرویی به هیچوجه غیرمنتظره نبود. لازمه چنین کاری هم ادغام کلیه نیروهای نظامی کشور ازجمله ژاندارمری و قزاق در نیرویی واحد بود. بنابراین دیر یا زود دو نیروی قزاق و ژاندارمری که منشأ روسی و سوئدی داشتند میبایست یکی میشدند، اما چنانکه خواهد آمد این ادغام ادغامی عادی نبود و قزاقها در قشون متحدالشکل از جایگاهی برتر برخوردار بودند. بنابراین در جریان تأسیس قشون متحدالشکل نوعی تضاد و رقابت که از قبل میان ژاندارمری و قزاق وجود داشت به نفع نیروی اخیر و به زیان ژاندارمری پایان یافت. در این پژوهش، ضمن مروری بر پیشینه تنشهای میان ژاندارمری و قزاق، تضاد میان این دو نیرو در فاصله زمانی اسفند 1299 تا بهمن 1300 بررسی میشود. در این مسیر تلاش میشود عوامل مؤثر بر تنزل جایگاه ژاندارمری و سپس محو استقلال و ادغام آن در قزاقخانه بررسی شوند.
درباره تضادها و رقابتهای میان نیروی قزاق و ژاندارمری، تا کنون پژوهش مستقلی صورت نگرفته و کلیه اشارهها به این موضوع صرفا در خلال پژوهشهای مربوط به دیگر تحولات این دوره زمانی قابل مشاهده است که مهمترین چنین پژوهشهایی را میتوان در آثار استفانی کرونین[3] مشاهده کرد. کرونین در کتاب ارتش و حکومت پهلوی و همچنین در مقالهای تحت عنوان «مخالفت با ارتش رضاشاه در ارتش ایران (1299-1304)» اشارههای ارزشمندی به تضاد میان ژاندارمری و نیروی قزاق کرده، اما بهطور جامع به آن نپرداختهاست. وی در خلال اثر دیگرش یعنی کتاب ارتش و حکومت پهلوی نیز به رقابت و دشمنی قزاق و ژاندارمری از ابتدا تا تشکیل قشون متحدالشکل نکتههای ارزشمندی گفتهاست.
وحید سینایی هم در دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران (1299-1357) اگرچه به چگونگی شکلگیری ارتش نوین در ایران پرداخته، اما این بحث را در چارچوب چگونگی تکوین دولت مطلقه بررسی کرده و از این جهت اثر او به موضوع مقاله حاضر ارتباطی پیدا نمیکند. محسن میرزایی نیز در مجموعه دو جلدی خود تحت عنوان تاریخچه بریگاد و دیویزیون قزاق از کلنل دومانتویچ تا میرپنج رضاخان سوادکوهی، بهتفصیل به تحولات نیروی قزاق پرداخته، اما از تضادهای میان ژاندارمری و نیروی قزاق اطلاعی بهدست ندادهاست. درواقع با وجود حجم فراوانی از تحقیقات و پژوهشهای مرتبط با تشکیل قشون متحدالشکل در ایران عصر پهلوی اول، هیچ پژوهش مستقل و جامعی درخصوص رقابت ژاندارمری و قزاق و پیامدهای آن صورت نگرفتهاست. سؤال پژوهش حاضر این است که عوامل مؤثر بر برافتادن ژاندارمری و برآمدن قزاق در فاصله زمانی کودتای سوم اسفند 1299 تا خاتمه شورش ابوالقاسم لاهوتی (بهمن 1300) چه بودند؟ بنابراین هدف پژوهش حاضر تبیین سیر تشکیل قشون متحدالشکل با تمرکز بر تضادهای قزاق و ژاندارمری است، تضادی که با تسلط قزاق و محو استقلال ژاندارمری خاتمه یافت.
مناسبات قزاق و ژاندارمری از رقابت تا تبانی در کودتا
تأسیس بریگاد قزاق در سال 1879/1296ﻫ/1258ش توسط عدهای از افسران روس به فرماندهی کلنل دومانتویچ[4] در زمان ناصرالدین شاه عملی گشت.[5] فرمانده بریگاد از سنپترزبورگ[6] تعیین و اعزام میشد و در عمل عامل مستقیم حکومت پترزبورگ بود. ژاندارمری در اواخر سال 1911ﻫ/1290ش یعنی بیش از سی سال پس از تأسیس بریگاد قزاق، تحت ریاست صاحبمنصبان سوئدی در ایران تشکیل گردید.[7] خصایل عالی اخلاقی، اصالت خانوادگی، وطنپرستی، درستکاری، بنیه قوی و تحصیلات کافی از شرایط اساسی ورود به این تشکیلات بود.[8] این در حالی بود که قزاقها حتی تا سالها بعد هم تا حد زیادی فاقد سواد خواندن و نوشتن بودند.[9] آنان دارای مواضع عقیدتی و جهتگیری بینالمللی متضادی با ژاندارمری بودند و به کفایت نسبی آنان حسادت میورزیدند و ژاندارمها را رقیب نظامی خود محسوب میداشتند،[10] برای نمونه در شهریور 1292ش وادبولسکی فرمانده قوای قزاق در همدان، حاضر نشد قزاقهای تحت فرمانش را به کمک ژاندارمری بفرستد که در حال جنگ با لرها بودند؛ در اواخر همین سال مشخص شد که این دو نیرو بهعلت مشکلات فرماندهی و رقابتهای درونی نمیتوانند در عملیات مشترک در لرستان به همکاری بپردازند.[11] نیز دو سال بعد در همدان در تپه مصلی میان ژاندارمهای تحت فرمان کلنل پسیان با قوای قزاق که رضاخان هم در میانشان بود جنگ درگرفت که در نتیجه آن، قزاقها دچار شکست شدند،[12] اما طی سالهای 1298 تا 1299ش خصومتها میان این دو نیرو کاهش یافت؛ یکی از علل این تحول مخالفت هر دوی آنها با قرارداد 1919 بود.[13] طبق این قرارداد مقرر شد افسران ایرانی (اعم از قزاق و ژاندارم) تا درجه سروانی پیش بروند و رتبه سروان به بالا در اختیار افسران انگلیسی باشد.[14] بنابراین، قرارداد 1919 و بهویژه خودکشی سرهنگ فضل الله خان آقاولی، از افسران ژاندارمری که حاضر نشده بود زیر بار مواد ننگین این قرارداد برود، زمینهساز نزدیکی برخی محافل ژاندارمری به جریانی شد که کمی بعد به کودتای سوم اسفند 1299ش دست یازید.[15]
پیامدهای انقلاب مشروطه و جنگ جهانی اول (1914-1918م/1293-1297ش)، ایران را درگیر وضع متشنجی کرده بود، تا آنجاکه افراد و جریانهای مختلف چاره برونرفت از آن بنبست سیاسی و اجتماعی را در کودتایی سیاسی میدیدند.[16] برهمین اساس آنگونه که ادعا شده برخی از عناصر ژاندارمری نیز با انگیزه نجات میهن بهصورت خودجوش نقشههایی برای کودتا طرح کرده بودند.[17] از سوی دیگر آخرین پادشاه قاجار احمدشاه نظر چندان مثبتی به ژاندارمری نداشت و نیروی قزاق را بر آن ترجیح میداد.[18] بنابر پارهای گزارشها عوامل کودتای سوم اسفند 1299 به احمدشاه چنین القا کردند که عدهای از افسران ژاندارم همراه برخی از مقامات دولتی در اندیشه کودتایند و بدین ترفند وی را متقاعد کردند با حرکت پانصد قزاق از قزوین به تهران موافقت کند. گویا شاه فورا با این پیشنهاد موافقت کرد.[19] البته فرضیه کودتای ژاندارمری جدی بود. ملکالشعرای بهار در بحث از مقدمات اولیه کودتا حتی ادعا میکند در این زمان نامی از رضاخان نبود و سه افسر ژاندارم یعنی مسعودخان کیهان، کاظمخان سیاح و حبیباللهخان شیبانی بودند که دستورات سیدضیاء را اجرا میکردند.[20] عوامل کودتا بررغم برخورداری از حمایت این سه افسر همچنان از واکنش ژاندارمری در هراس بودند. بنابراین برای جلوگیری از هرگونه مخالفت آنها با کودتا از شاه خواسته شد به افسران ارشد سوئدی ژاندارمری دستور دهد از ورود قزاقها به شهر ممانعت بهعمل نیاورند. همچنین گویا ترتیبی داده شد تا توپهای ژاندارمها از کار انداخته شوند تا در صورت تصمیم به مقابله با قزاقها کاری از پیش نبرند. بنابراین همینکه قزاقها وارد شهر شدند ژاندارمها بر حسب تبانیهای قبلی به آسایشگاههای خود در باغشاه و یوسفآباد رفته به استراحت پرداختند.[21]
برخی نویسندگان وابسته به ژاندارمری ضمن تأیید اینکه در جریان کودتا هنگهای یکم و دوم ژاندارمری مستقر در باغشاه و یوسفآباد که مهمترین قوای مسلح آن روز ایران بودند، کوچکترین واکنشی دربرابر کودتا نشان ندادند، ادعا میکنند این انفعال نه به دلیل تبانی با قزاقها بلکه نتیجه این واقعیت بوده که در آن ایام ژاندارمری متهم به داشتن برنامههایی برای انجام یک کودتا بوده و بنابراین صاحبمنصبان و افسران ژاندارم جهت خنثی کردن و اثبات کذب این تبلیغات، در روزهای دوم و سوم اسفند در هنگهای فوق متوقف شدند و کسی از سربازخانهها خارج نگشت. این نویسندگان در توجیه سکوت ژاندارمری در برابر کودتا استدلال میکنند که ژاندارمری نه در داخل شهر مسؤولیتی داشت و نه از طرف دولت دستوری برای مقابله با قزاقها دریافت کرده بود.[22] این حقیقت را هم نباید از نظر دور داشت که بررغم تمام آمادگیها و تبانیها، رضاخان همچنان از واکنش ژاندارمری نگران بود و به عدم مقابله آنان با قزاقها اطمینان نداشت. درمقابل، ماژور شیبانی، فرمانده ژاندارمهای باغشاه، نیز از ناحیه قزاقها احساس نگرانی داشت و به حسن ارفع دستور داده بود در صورت مشاهده تلاش قزاقها برای ورود به پادگان ژاندارمری (باغشاه) با آنان مقابله کند.[23] این عدم اعتماد متقابل ریشه در تضادهای دیرینه این دو نیرو داشت. رویهمرفته باید خاطرنشان ساخت سه صاحبمنصب مهم ژاندارم یعنی مسعودخان کیهان، کاظمخان سیاح و حبیباللهخان شیبانی از دوستان صمیمی سیدضیاءالدین طباطبایی بودند. اولین نقشه سیدضیاء برای اجرای کودتا این بود که با اعمال نفوذ خود توانست ماژور شیبانی را به سمت فرماندهی هنگ دوم ژاندارم باغشاه منصوب کند. اهمیت این واقعه در این بود که هنگ دوم ژاندارمری باغشاه با برخورداری از اسلحه نسبتا کافی و دو گردان نیروی پیاده، سه واحد سواره نظام، دو گردان مسلسل، هشت عراده توپ صحرایی و دو عراده توپ کوهستانی بهترین و مهمترین مانع بر سر راه کودتاچیان بود.[24]
در نتیجه هماهنگی میان سیدضیاء با شیبانی این نیروی قدرتمند و مجهز در برابر ورود قزاقها به شهر هیچ واکنشی نشان نداد و آنگونه که سیروس غنی نوشته شیبانی هم به کودتاچیان پیوسته بود. مرحله دوم همکاری ژاندارمری با کودتاچیان، یا به عبارت دقیقتر تثبیت کودتا که از همان روز سوم اسفند آغاز شد و چندین روز به طول انجامید، این بود که ژاندارمها شروع به دستگیری شماری از افراد مورد نظر سیدضیاء کردند.[25] اما مسأله مهمتر برقراری حکومت نظامی در سراسر کشور و دستگیری حکمرانان و مقامات ایالتی جهت پیشگیری از هرنوع مخالفت احتمالی آنان با کودتا بود. جالب اینکه این امر مهم به فرماندهان ژاندارمری محول گردید و بدین ترتیب در بسیاری از ایالات، افسران ژاندارم بعد از دستگیری حکام، شخصا قدرت را در دست گرفتند؛[26] برای نمونه در نیمه فروردین 1300 محمودخان پولادین، فرمانده ژاندارمری کرمانشاه، صارم الدوله حکمران آن شهر را دستگیر کرد و کلنل محمدتقیخان پسیان نیز قوام السلطنه را در خراسان توقیف نمود.[27] با این اوصاف باید خاطرنشان کرد کودتای سوم اسفند بدون همکاری و همدلی ژاندارمری هرگز به نتیجه نمیرسید. بیسبب نبود که پس از کودتا، کاظمخان سیاح فرماندار نظامی پایتخت شد و پست مهم وزارت جنگ به ماژور مسعود کیهان واگذار شد؛ حال آنکه فقط ریاست دیویزیون قزاق به رضاخان سپرده شد،[28] اما بررغم این دستاوردهای اولیه، ژاندارمری با مشارکت در کودتای سوم اسفند عملا راه را برای نابودی خود گشود.
ژاندارمری در ایام کابینه سیاه
سیدضیاءالدین طباطبایی رهبر سیاسی کودتا که ژاندارمری را عامل درجه اول استقرار امنیت و انتظامات داخلی و مبانی سعادت مادی، اقتصادی، اداری و مالی مملکت میدانست، در همان اسفند 1299 لایحهای را دایر بر استخدام عدهای مستشار خارجی به مجلس برد که بر اساس آن از جمله مقرر بود یک افسر عالیرتبه سوئدی که لااقل درجه سرهنگی داشته باشد با 24 افسر سوئدی با درجات مختلف با موافقت وزارتخانههای داخله و جنگ برای تشکیلات ژاندارمری استخدام شوند.[29] اگرچه این لایحه به نتیجه نرسید، اما نشان از قصد سیدضیاء برای توسعه ژاندارمری داشت. این مواضع درست برخلاف اهداف رضاخان بود که بهجد سرگرم استقرار امرای قزاق در ایالات و تضعیف ژاندارمری بود.[30] شاید بتوان این جملات تحقیرآمیز سردارسپه خطاب به ژنرال وستداهل[31] سوئدی در نخستین روزهای بعد از کودتا که «تو ژنرالی، اما بلد نیستی سلام نظامی بدهی»،[32] را نخستین نشانه شومی دانست که از سرنوشت آتی ژاندارمری و افسران سوئدی آن خبر میداد.
دوره هماهنگی و همکاری قزاق و ژاندارمری کوتاه و زودگذر بود. تضاد عمیق میان این دو نیرو پس از کودتا ادامه یافت. رضاخان اعتنایی به مسعودخان کیهان وزیر جنگ نداشت و اوامر او را جدی نمیگرفت، چنانکه در 26 فروردین 1300 در واکنش به فرمانی که مسعودخان صادر کرده بود، با اعزام گروهی قزاق او را دست بسته به قزاقخانه آورد و دو روز بعد نیز در حضور سیدضیاء او را مورد اهانت قرار داد[33] و بالاخره در 4 اردیبهشت از وزارت جنگ برکنار کرد و خود مسؤولیت این وزارتخانه را در دست گرفت. همچنین کاظمخان سیاح را نیز برکنار کرد و یکی از همقطاران خود را بر جای او گماشت. چند روز پس از انتصاب سردار سپه به وزارت جنگ، تنش او با سیدضیاء اوج گرفت؛ آنچه این اختلافات را تشدید کرد قصد رضاخان برای انتزاع ژاندارمری از تابعیت وزارت داخله و انتقال آن به وزارت جنگ بود که بالاخره در اردیبهشت عملی گشت.[34] قرار گرفتن ژاندارمری در زیرمجموعه وزارت جنگ را میتوان از جمله نخستین ضربههای مهلکی دانست که بر هویت و استقلال این نیرو وارد آمد.
تشدید تبعیض
کودتا نقطه عطف مهمی در ارتقای جایگاه نیروی قزاق بود. رضاخان در همان روزهای نخست پس از کودتا 80 هزار تومان از خزانه دولتی و بانک شاهنشاهی دریافت کرد و میان افسران کودتا تقسیم نمود.[35] سردار سپه علاوه بر پرداخت این مبالغ، به هر کدام از افسران کودتاچی یک یا دو درجه نیز داد. درحقیقت وی در سالهای نخست تصدی وزارت جنگ در اعطای درجات نظامی به افسران افراط کرد، بهطوری که سن عده زیادی از کسانی که درجه سرتیپی گرفتند زیر سی سال بود و سابقه خدمتشان به 10 سال هم نرسیده بود،[36] برای نمونه کریمآقا بوذرجمهری از درجه نایب اولی به درجه سلطانی ارتقا یافت؛ او ظرف دو سال 4 درجه گرفت؛ تا آنجا که در 1303 به درجه سرهنگی نایل گشت. اهمیت مسأله در این بود که این ترفیعات محدود به قزاقها بود و بهندرت شامل ژاندارمها میشد. درحقیقت رضاخان برخلاف همقطاران قزاق خود اعتمادی به ژاندارمها نداشت و آنان را از حقوق و مواجب متناسب با جایگاهشان محروم میساخت. او بهندرت فرماندهی در سطوح بالا را به ژاندارمها محول میکرد و بیشتر ترجیح میداد پستهای ستادی را به آنان واگذار نماید. در این میان تنها استثنا حبیبالله شیبانی بود که بعدها به مقام امیرلشکری رسید.[37] این در حالی بود که بررغم گذشت ده سال از تأسیس ژاندارمری، تا سال 1299 کسی درجه سرهنگی نداشت و اینک که سردار سپه مقام وزارت جنگ را داشت با بیمهریهایی که به ژاندارمری نشان میداد، ارتقای درجه برای ژاندارمها دشوارتر از همیشه شده بود. اینجا نیز تنها استثنا حبیبالله شیبانی بود که در همان سال 1300 از درجه سرگردی به سرتیپی ارتقا یافت.[38] وزارت جنگ در پرداخت حقوق و مواجب، نیروی قزاق را در اولویت قرار داده بود؛ برای نمونه پرداخت حقوق ماهانه ژاندارمری ماهها و سالها بهتعویق میافتاد و درمقابل، حقوق قزاق مرتب پرداخت میشد. از طرف دیگر شمار قزاق ها در حال افزایش بود، چنانکه شمارشان از 7.000 نفر در اسفند 1299 به 17.000 تن در خرداد 1300 رسیده بود.[39]
بهدنبال برکناری سیدضیاءالدین در خرداد 1300، بیاعتنایی سردار سپه به ژاندارمری و توجه فراوانش به قزاقها بیش از پیش موجب دلسردی ژاندارمها شد. در این زمان سردار سپه به اداره ژاندارمری رفت تا آنان را متقاعد سازد چند افسر ژاندارم به قزاقخانه منتقل نمایند. اما ژاندارمها علاوهبر بیاعتنایی به او، ادعا کردند نه تنها نیروی اضافی ندارند، بلکه 67 نفر نیز کسری نیرو دارند. مکی ادعا میکند که از این تاریخ به بعد سردار سپه تصمیم گرفت در اولین فرصت ممکن این نیرو را منحل کند.[40] اما باید گفت این واقعه صرفا وی را در هدف دیرینهاش مبنی بر محو ژاندارمری مصممتر ساخت. اگرچه ملکزاده اطرافیان سردار سپه را عامل نگرش منفی او به قوه ژاندارمری میداند[41] اما واقعیت این بود که رضاخان از دل سنتی برآمده بود که اساساً با ژاندارمری سر سازگاری نداشت. خصومت وی با ژاندارمری بهدنبال واقعه کلنل محمدتقیخان در خراسان، شکستهای ژاندارمها از سمکو و بالاخره شورش لاهوتی در آذربایجان اوج گرفت و انقراض و محو استقلال ژاندارمری را اجتنابناپذیر ساخت.
قیام محمدتقیخان پسیان
بهنظر میرسد کلنل محمدتقیخان پسیان نیز از کسانی بود که چاره نجات ایران از رکود همهجانبهای که بدان دچار بود، را در کودتایی سیاسی میدانست. گواه این ادعا همراهی وی با کودتاچیان و دستگیری قوام السلطنه حاکم خراسان بود. قوام بررغم وقوع کودتا و انتصاب سیدضیاء به نخستوزیری، از پذیرش این انتصاب خودداری کرده، در پاسخ به تلگرام نخستوزیر جدید وی را با عنوان ناشر روزنامه رعد خطاب کرد.[42] پسیان با دستگیری قوام السلطنه در سیزدهم فروردین 1300 نشان داد با کودتای صورتگرفته موافقت کامل دارد. در توجیه همدلی وی با کودتا ازجمله گفته شده که گویا وی از این حقیقت که کودتا فاقد نقشه و تاکتیکی آزادیخواهانه بوده، غافل مانده بود[43] و البته این استدلال تا اندازهای قابل قبول است، چراکه در آن زمان کسی جاهطلبی بیاندازه رضاخان سردار سپه را پیشبینی نمیکرد.
دشواری کار کلنل پسیان از آنجا آغاز شد که اولا سید ضیاء که حامی وی بود سقوط کرد و ثانیا قوام السلطنه که دشمن او بود از زندان آزاد و نخست وزیر شد. علیالقاعده یکی از اولین اهداف قوام السلطنه انتقامکشی از کلنل بود. جدا از حس انتقامجویی قوام، تحریکات و القائات سردار سپه نیز در مصممشدن قوام برضد پسیان نقش مهمی داشت.[44] اگرچه رضاخان بهدنبال کودتای سوم اسفند پایگاه خود را تحکیم کرده بود، اما افسران ژاندارمری همچنان مخالف او و دیویزیون قزاق بودند چنین بود که در تابستان 1300 مخالفت ژاندارمری خراسان به فرماندهی کلنل پسیان با جاهطلبیهای سیاسی سردارسپه اوج گرفت.[45] برخی نویسندگان ریشه تقابل این دو را به واقعه تپه مصلی در همدان در 14 محرم 1334 نسبت میدهند که در جریان آن، رضاخان و کلنل رویاروی هم ایستادند و قزاقها متحمل شکست شدند،[46] اما چنین تفسیری نگاه سطحی به ماجرا داشتن است؛ و دشمنی آن دو را باید در چارچوب تضادهای روزافزون ژاندارمری و قزاق و نیز جاهطلبیهای سردار سپه جای داد.
این ادعا طرح شده که اگر کلنل در خراسان توفیق مییافت، مردم ایران رضاخان را انتخاب نمیکردند و سردار سپه هم بهخوبی میدانست کلنل هرگز در برابر او سر فرود نخواهد آورد،[47] اما ادعای قابل توجهتر اینکه رضاخان در کشمکش میان پسیان و حکومت مرکزی دخالتی ننمود،[48] بلکه این قوام السلطنه بود که در اقدامی بینتیجه با اعزام 800 قزاق به خراسان درصدد سرکوب کلنل برآمد.[49] نوایی اعزام این نیرو را به دستور سردارسپه میداند.[50] درباره این اختلاف نظرها باید گفت اگرچه سردار سپه بنابر پارهای ملاحظات همچون جلوگیری از ایجاد حساسیت میان ژاندارمری علناً مانند قوام با کلنل ابراز دشمنی نمیکرد، اما هیچ دلیلی در دست نیست که نشان دهد وی مخالف سرکوب کلنل بودهاست؛ بهویژه که غنی به نقل از کرزن[51] این ادعا را مطرح میکند که کلنل درصدد بود اسکناس جدید در خراسان چاپ کند و تهدید کرده بود با 4.000 سپاهی و شاید به کمک میرزا کوچکخان به تهران حمله کند. علاوه براین، او با بلشویکهای جمهوریهای آسیای میانه هم مذاکراتی کرده و از آنان یاری خواسته بود.[52] در این باره باید توجه داشت که کرزن حساسیت شدیدی نسبت به خطر بلشویسم داشت و معتقد بود برای حفظ امنیت هند، بریتانیا باید تا حدودی بر قفقاز تسلط سیاسی داشته باشد زیرا هر گونه هرجومرج و بینظمی یا بلشویسم در آنجا بهطور غیرقابل اجتنابی بر موقعیت بریتانیا در ایران تأثیر سوء میبخشید و هند را با تهدید مواجه میساخت. کرزن همواره میخواست کشورهای دیگر و بیش از همه روسها را از این معابر نفوذی به ایران و سپس هند، دور نگه دارد.[53] بر این اساس میتوان گفت چه بسا ادعای کرزن درباره ارتباط پسیان با بلشویکها اساسی نداشته و صرفا از مبالغهای برخاسته که ناشی از بلشویسمهراسی بیحد وی بودهاست.
در این زمان که هدف اصلی رضاخان انحلال ژاندارمری و تشکیل قوای متحدالشکل بود، وقایعی چون قیام پسیان دستاویزهای لازم را به او داد، بهطوریکه در مرداد 1300 در اظهاراتی خلاف واقع اعلام کرد که ژاندارمری نیرویی فاقد آموزش و بیفایده است و باید در دیویزیون قزاق ادغام شود. تقابل کلنل با حکومت مرکزی دیری نپایید و با قتل او در مهر 1300 مهمترین مانع توسعهطلبیهای رضاخان از میان برداشته شد، اما او نه تنها خوشحالی خود از این واقعه را آشکار نساخت، بلکه در واکنش به تبریک سرلشکر خدایارخان بهسبب کشته شدن کلنل پسیان گفته بود: «کشتهشدن یک سرباز رشید و مفید به حال کشور تبریک ندارد».[54] این احتیاط او تا اندازه زیادی با هدف جلوگیری از بروز نارضاییهای احتمالی میان ژاندارمری صورت میگرفت. بعد از قتل پسیان، باقیمانده تشکیلات ژاندارمری خراسان زیر حکم افسران قزاق رفت و بهجای سلاحهای پیشین تفنگهای کمکیفیتتری به آنان داده شد. اما تنش میان قزاق و ژاندارم نه تنها فرو ننشست، بلکه کمی بعد به اوج رسید؛ بهطوریکه رابطه میان ژنرال خزاعی قزاق و کلنل علیخان ریاضی، افسر عالیرتبه ژاندارمری که به فرمان حکومت مرکزی مأمور بازرسی ژاندارمری خراسان شده بود به سردی گرایید.[55]
شکست اردوی آهنین
کشته شدن کلنل پسیان پایان ناکامیهای ژاندارمری نبود. درواقع یکی از بزرگترین دشواریهای ژاندارمها در این زمان ناکامی در سرکوب اسماعیل آقا (سمکو) بود، امری که جایگاه ژاندارمری را به شدت مخدوش ساخت. درحقیقت ژاندارمری تا قبل از کودتا موفقیتهای چشمگیری بهویژه در دستگیری و خلع سلاح ماشااللهخان کاشی (تابستان 1298) و جنگ با امیرمؤید سوادکوهی (سال 1299) بهدست آورده و در نبرد با جنگلیها نیز دوشادوش قزاقها مشارکت داشته بود. با اینحال در سراسر سال 1300 متحمل شکستهای پیاپی از عشایر کرد تحت فرمان سمکو گشت.[56] یکی از این شکستها که از وجهه و محبوبیت ژاندارمری بهشدت کاست و بهقولی آبروی حاکمیت را برد،[57] شکست فجیع هنگ چهاردهم ژاندارمری تحت فرمان ماژور حسن ملکزاده بود، واقعهای که در 14 مهر 1300 در مهاباد رخ داد و در جریان آن یک پادگان نظامی متلاشی گشت و صدها ژاندارم اسیر و سپس تیرباران شدند. این نیرو مأموریت داشت هم مانع از پیشروی سمکو بهسوی جنوب آذربایجان غربی شود و هم در اولین فرصت بهسوی ارومیه پیشروی کند و با همکاری نیروی مستقر در جبهه خوی قوای سمکو را در میان گرفته، نابود سازد.[58] در این جنگ جز چند افسری که معجزهآسا نجات یافتند، همه افسران هنگ چهاردهم ژاندارمری کشته شدند.[59] در فاصله سالهای 1297 تا 1300 قریب ده دوازده مرتبه مابین قوای دولتی و اسماعیلآقا جنگ روی داد و قوای دولتی جز یکیدو موفقیت سطحی، همواره اسیر و تلفات زیادی داده بود،[60] اما نکته بسیار مهم این است که جز جنگ طسوج (فروردین 1300) که در نتیجه آن نیروی عمدتا قزاق تحت فرمان ظفرالدوله (سرلشکر مقدم بعدی) از سمکو شکست قطعی دید و صدها نفر تلفات داد،[61] غالب درگیریهای سمکو با ژاندارمری بود و این ژاندارمها بودند که اغلب متحمل شکست میشدند.
نظر ملکزاده، فرمانده هنگ چهاردهم ژاندارمری، درباره جنگ مهاباد بسیار قابل توجه است. وی میکوشد شکست خود را در چارچوب دشمنی قزاق با ژاندارمری توجیه کند؛ ازجمله ادعا میکند بعد از شکست مهاباد، در شرفخانه ژاندارمها را مشغول حفر سنگر و کشیدن سیم خاردار دیده بود و در پاسخ به علت اینکار خود گفته بودند: «از ترس قزاقهاست. بعد از کودتا، شبی از ترس اینها راحتی نداریم که نریخته و خلع سلاح ننمایند». ملکزاده میافزاید از یک سرهنگ قزاق در آن جبهه شنیده که هنگام حمله سمکو به مهاباد، وی قصد حمله به سلماس و یاری رساندن به ژاندارمها را داشته، اما اجازه و دستور این کار به وی و نیروهایش داده نشد. همچنین ملکزاده از یک نظامی دیگر نیز شنیده بود که شکست مهاباد توطئهای برای نابودی ژاندارمری بودهاست. ملکزاده در پایان با استناد به پارهای دلایل از جمله سوابق فعالیتهایش در فارس و همچنین در سالهای جنگ جهانی اول نتیجه میگیرد که «لازم بودهاست من و ستون مهاباد محو و ژاندارمری که محبوبیت عجیبی در افکار عمومی داشت، لجنمال و خائن قلمداد گردد، دسته دیگری که مطیعتر و مطمئنتر بودند روی کار آمده، بر این کشور حکومت کنند».[62] قاعدتا منظور او از «دسته دیگر» همان قزاقهاست. این اتهامات درحالی وارد میشود که امانالله جهانبانی، فرمانده عالیرتبه قزاق، در بحث از شکست مهاباد، ملکزاده را متهم میکند که فاقد قدرت فرماندهی بود و امثال او یا اجنبی بودند و علاقهای به این آب و خاک نداشتند یا اساسا از فنون جنگی بیاطلاع بودند.[63] این اتهامات متقابل و جدی نشان از عمق اختلافات میان قزاق و ژاندارمری دارد. نظر تلختر را یک ماه بعد یعنی در 15 آبان، خود رضاخان بر زبان آورد که درباره استفاده از قوای ژاندارم در سرکوبی سمکو صراحتا اعلام کرد که هیچ اعتقاد و باوری به قوای ژاندارمری ندارد و آنها را بیفایده میداند و سپس افزود بهمحض سرکوب شورش جنگل، 5.000 قزاق ایرانی بههمراه قبایل هوادار دولت، کار سمکو را یکسره خواهند کرد.[64] واقعه مهاباد سردار سپه را در قصد خود برای تشکیل قشون متحدالشکل مصممتر ساخت.[65] این واقعه دو ماه بعد از وقوع در روزنامههای خارجی بازتاب پیدا کرد و برای نمونه روزنامه دیلی میرور[66] در اول دسامبر 1921/ 10 آذر 1300 از کشتهشدن 500 ژاندارم به دست قوای سمکو در مهاباد خبر داد.[67] این وقایع وجهه ایران و قوای نظامی آن را در خارج از کشور سخت خدشهدار ساخت و ناگفته پیداست در داخل نیز چه دستاویزی به فرماندهان قزاق و در رأس آنان سردار سپه داد و زمینه تحقق آرزوی دیرینه وی مبنی بر محو ژاندارمری را بیش از پیش فراهم آورد.
ادغام ژاندارمری در قزاق و شورش لاهوتی
دقیقا روشن نیست ایده ادغام ژاندارمری در قزاق و تشکیل قشون متحدالشکل از چه زمانی در ذهن سردار سپه جای گرفت، اما نکته قابل توجه اینکه وی از همان ابتدای بعد از کودتا در تلاش برای تحقق زمینههای مربوط به این امر بود؛ برای نمونه ادغام بریگاد مرکزی در دیویزیون قزاق در بهار 1300 را نخستین تلاش او برای تشکیل قشون متحدالشکل دانستهاند.[68] به همین ترتیب انتزاع ژاندارمری از تابعیت وزارت داخله به وزارت جنگ در اردیبهشت 1300 را دومین اقدام وی برای تشکیل قشون متحدالشکل ارزیابی کردهاند.[69]
سردار سپه که بهخوبی دریافته بود اختلاف نظر و عدم وحدت بین افسران و افراد ژاندارم و قزاق مانعی اساسی بر سر مقاصد اوست و همچنان از مخالفت ژاندارمها نگرانی داشت، زمان را برای انحلال ژاندارمری که به قول مکی بهترین قسمت قوای نظامی آنروز ایران بود، مناسب دید.[70] ازاینرو در 14 آذر 1300 افسران ژاندارم را به قزاقخانه دعوت، و در نطقی اعلام کرد که کلیه قشون ایران باید دارای لباس متحدالشکل شوند و ژاندارمها باید لباس قزاقها را بپوشند و اداره ژاندارمری منحل شود.[71] فردای آن روز نیز به خدمت کلنل گلروپ[72] فرمانده سوئدی ژاندارمری، پایان داد و خود ریاست آن را برعهده گرفت و کفالت آن را به کلنل ضرغامی سپرد[73] و سرانجام در 14 دیماه فرمانهایی دایر بر تشکیل قشون متحدالشکل صادر کرد. بنابراین اگرچه فرمان ادغام ژاندارمری و قزاق در آذر آن سال صادر شده بود، اما رسما در 14 دیماه اجرا گردید.[74]
قوام که مخالف قدرت گرفتن بیشتر رضاخان بود تلاش کرد برخلاف میل وی ژاندارمری را با استخدام عدهای از افسران خارجی تقویت نماید، اما سردار سپه بدین بهانه که بودجه قشون کم است پیشنهاد کرد بهجای استخدام خارجیها، دانشجویان را برای کسب دانش نظامی روانه خارج نمایند. قوام مخالف این پیشنهاد بود، اما مجالی برای مخالفت نیافت زیرا کابینهاش در 29 دی 1300 سقوط کرد و با روی کار آمدن مشیرالدوله پیشنهاد سردارسپه بهتصویب رسید و 60 دانشجو به اروپا اعزام شدند.[75] بدین ترتیب رضاخان سرانجام موفق شد یکی از اصلیترین اهداف خود، یعنی تشکیل قشون متحدالشکل را محقق سازد. اگرچه قزاق و ژاندارمری بهظاهر در هم ادغام شده بودند، واقعیت این بود که هر دو طرف بر حفظ هویت خود اصرار داشتند؛ برای نمونه در دیماه 1300 ژاندارمهای ژاندارمری قم درخواست امیرپنجه محمودخان آیرم مبنی بر ورود آنها به نیروی جدید لشکر جنوب و حرکت بهسوی اصفهان را رد کردند و شمار زیادی از آنان واحد خود را ترک گفته، در مساجد پناه گرفتند.[76] بدین ترتیب تضاد میان این دو گروه در درون ساختار ارتش جدید تداوم یافت و در همه لشکرها میان افسران جزء و نیز افسران عالیرتبه و حتی میان سربازان و درجهداران قابل رؤیت بود.[77] از این جهت شورش لاهوتی را میتوان مصداق آخرین مقاومت و تلاش ژاندرمری برای حفظ هویت خود و رهایی از سلطه قزاقها دانست.
از زمان ادغام ژاندارمری در دیویزیون قزاق در دیماه 1300، اصطکاک بین این دو نیرو در آذربایجان ازدیگر جاها شدیدتر بود، زیرا در این ناحیه در موارد متعددی افسران ارشد ژاندارمری تحت فرمان افسران جزء قزاق قرار گرفته بودند. علاوه براین، مقامات نظامی در تبریز و دیگر نقاط پرداخت حقوق قزاقها را در مقایسه با ژاندارمها در اولویت قرار دادند.[78] در چنین شرایطی تداوم شکستهای پیاپی ژاندارمری از قوای سمکو، وجهه این نیرو را بیش از پیش خدشهدار ساخت. یکی از مهمترین این شکستها در نخستین روزهای دیماه روی داد که در جریان آن، قوای سردار ارشد قراچهداغی که مأمور حفظ جناح چپ اردوی ژاندارمها بودند بهدنبال کشتهشدن فرمانده خود متواری شد و درنتیجه این واقعه قوای سمکو به ژاندارمها حملهور شدند و تلفات سنگینی به آنان وارد ساختند.[79] به موازات تداوم این شکستها رقابت و تنش میان افسران ژاندارم و قزاق بهطور بیسابقهای اوج میگرفت؛ برای نمونه وقتیکه سرتیپ شیبانی که یک ژاندارم بود بهعنوان فرمانده کل قوای آذربایجان منصوب و برای جنگ با سمکو روانه تبریز شد، اسماعیلآقای امیرفضلی امیرلشکر قزاق آذربایجان که میبایست جای خود را به شیبانی میداد، رنجیده خاطر گشت.[80] زیرا آنچنان که اشاره شد در آذربایجان افسران ارشد ژاندارم تحت فرمان افسران رده پایین قزاق قرار گرفته بودند و اینک پذیرش فرماندهی یک افسر ژاندارم برای امیرلشکر قزاق آنجا دشوار بود.
در تداوم شکستهای ژاندارمری از سمکو، در اواخر دیماه ژاندارمهای تحت فرمان کلنل لوندبرگ[81] سوئدی نیز از سمکو متحمل شکست شدند. این نیرو که مرکب از 3 گروهان پیادهنظام و یک دسته مسلسلچی و دو اسکادران سواره نظام بود، در اواخر تابستان از تهران جهت تقویت ژاندارمری تبریز به آذربایجان اعزام شده بود.[82] این واحد پس از شکست از اسماعیلآقا به شرفخانه عقب نشست و کمی بعد به بهانه کمبود سلاح و مهمات، پانصد قبضه تفنگ و پنجاههزار فشنگ از مردم خوی جمعآوری کردند که بهقول امینالشرع همه اینها مقدمهای برای برنامههای بعدی بود.[83] بندر شرفخانه آبستن تحولات مهمی بود؛ از طرفی ژاندارمها اخبار زیادی از جاهطلبی و قانون شکنیهای سردار سپه میشنیدند و این اخبار افکار اردوی ژاندارم را پریشان کرده بود و از دیگر سو، اردوی ژاندارم که قسمت عمده افرادش را اصفهانیها تشکیل میدادند مدتها بود از وطن خود دور مانده، و مهمتر اینکه حقوق خود را نیز دریافت نکرده بودند. فرمانده آنان محمودخان پولادین با تظاهر به اینکه با افسران قزاق و در رأس آنان سرلشکر امیرفضلی، امیرلشکر شمالغرب، مناسبات نزدیک دارد ژاندارمهای معترض تحت فرمان خود را از پیگیری حقوق و مواجبشان برحذر میداشت.[84] مخبرالسلطنه دوهزار تومان به محمودخان پولادین داده بود که صرف پرداخت حقوق ژاندارمهای شرفخانه نماید، اما وی تنها حقوق پانزده روز ژاندارمها را داد و در پاسخ به اعتراض آنان مدعی شد که ریاست بر «جماعتی فاحشه» برای وی بسی «شرافتمندانهتر» از ریاست بر آنان است.[85] ژاندارمها که میدانستند قوای دولت در حول و حوش مهاباد سرگرم جنگ با سمکو هستند و بنابراین نیروی چندانی در تبریز حضور ندارد فرصت را مغتنم شمرده و به بهانه اینکه رضاخان حکم کرده اسامی خارجه از قبیل قزاق و ژاندارم از لشکر ایرانی برداشته شود، در شرفخانه دست به شورش زدند و عدهای از قزاقهای مستقر در شرفخانه را کشتند. بخشی از قزاقها هم توانستند با سوار شدن بر کشتی و دور شدن از ساحل جان خود را نجات دهند.[86] رهبران اصلی شورش سه تن از ژاندارمها با درجه سلطانی بودند که لاهوتی را به فرماندهی خود انتخاب کرده، تصمیم به کودتا در تبریز گرفتند و قبل از هر اقدامی محمودخان پولادین و آجودانش را که حاضر به همکاری با آنان نبودند، دستگیر و حبس کردند.[87] لاهوتی که در مقام جانشین پولادین به تازگی به شرفخانه منتقل شده بود، در رأس شورشیان در روز 12 بهمن عازم تبریز شد.[88] ژاندارمها به سرعتی برقآسا توانستند یکشبه با طی 14 فرسخ راه آن هم در شرایطی که نیم متر برف روی زمین بود خود را به تبریز برسانند.[89]
اگرچه شورش لاهوتی دارای اهداف سیاسی وسیعی بود، اما انگیزه ژاندارمهایی که با او همکاری کرده بودند غالبا نارضایی از ادغام در قشون متحدالشکل بود؛[90] برای نمونه یکی از این ژاندارمهای شورشی علت شورش را قرار گرفتن ژاندارمها تحت «پرچم افسران نادان و نفهم قزاق» اعلام کرده بود.[91] حتی خود لاهوتی نیز در یکی از بیانیههایش ضمن تأکید بر «استقلال مملکت عزیز» و تأمین سعادت هموطنان اعلام کرده بود «اخیرا در مقابل این همه خدمات ... میخواستند لباسهای مطبوع ما را که یک شرافت تاریخی است برکنده و در عوض لباسهای منحوس دژخیمان قزاق را که یادگار عهد تزاری است ]به ما[ بپوشانند».[92]
تبریز به عرصه جنگ تبدیل شد؛ ژاندارمها با سه عراده توپ و پس از شلیک سیصد گلوله توپ، قزاقخانه و تأسیسات آن را در هم کوبیدند[93] حبیبالله خان شیبانی که بهعنوان فرمانده کل قوای آذربایجان از مدتی قبل به این ناحیه اعزام شده بود و برای بازدید از قوای آن جبهه جهت کسب آمادگی برای جنگ با سمکو به میاندوآب رفته بود، شش روزه خود را به تبریز رساند.[94] پایداری ژاندارمها چندان نپایید و بهدنبال دستورات رضاخان مبنی بر برخورد قاطع با شورشیان، قزاقها به سنگرهای ژاندارمها هجوم برده، آنان را فراری و جمع کثیری را هدف گلوله قرار دادند.[95] لاهوتی با سیصد نفر از افرادش به جلفا گریخت و شماری از ژاندارمها تسلیم شدند که همانجا تیرباران شدند[96] بنابر ادعای بهار شمار تلفات قوای دولتی 750 نفر بود و اگر لاهوتی رهبری کارآمدتری از خود نشان میداد قوای دولتی شکست قطعی میخوردند.[97] اما به روایتی کاملا متفاوت که قابل قبولتر به نظر میرسد، قزاقها متحمل 50 کشته و زخمی شدند که کمتر از تلفات ژاندارمها بود.[98]
ژاندارمری پس از قیام نافرجام لاهوتی
قیام کلنل پسیان و شورش لاهوتی و علاقهای که احمدشاه به قزاقها داشت، محو ژاندارمری را تسریع کرد. ماژور لاهوتی با افسران زیردست خود بعد از کلنل پسیان آخرین علمداران ژاندارمری و سد راه جاهطلبیهای رضاخان بودند. درحقیقت تا زمستان 1300 هنوز ژاندارمری در قزاقخانه حل نشده بود و نیمهاستقلالی داشت، اما بعد از شورش لاهوتی تقریبا در نیروی قزاق حل شد. با این وصف سردار سپه توانست با تدابیر مختلف ژاندارمها را قزاق کند و آنگونهکه ملکالشعرای بهار _که زمانی مدافع سرسخت اصلاحات بود و قاعدتا تشکیل قشون متحدالشکل هم بخشی از اصلاحات مورد نظر وی بود بعدها درخصوص سردار سپه نوشت_ او توانست «از ژاندارم فداکار و وطنخواه که زیر دست یالمارسن[99] آن مرد بزرگوار سوئدی تربیت یافته بودند قزاق بیحمیت و فرومایه ... که زیر دست لیاخوفها و افسران وحشی و جاهل روس بار آمده بودند و تزار را بر شاهنشاه رجحان مینهادند، بسازد».[100] افسران ژاندارم پس از ادغام در نیروی قزاق به قشون منتقل شدند و افراد ژاندارم نیز بین واحدها تقسیم گردیدند.[101] بدین ترتیب نیروی بالقوه رشد سیاسی ایران درجهت اهداف نظام مشروطیت که ژاندارمری مظهر آن بود، از میان رفت.
ژاندارمری پس از ادغام در قزاقخانه مورد رشک و کینه قزاقها قرار گرفت و پرورش ملی و اجتماعی آنان تضعیف گردید.[102] بعد از ادغام ژاندارمری در نیروی قزاق، وظیفه حفظ و امنیت راهها به لشکرهای پنجگانه واگذار شد که بعد از تشکیل قشون متحدالشکل ایجاد شده بودند، اما عدم موفقیت در انجام این وظیفه باعث شد در 27 بهمن 1300 فرمان تأسیس نیروی امنیه کل مملکتی صادر و از اول فروردین 1301 اجرایی گردد.[103] بخشی از افسران و درجهداران ژاندارمری که قبلا به قشون منتقل شده بودند در امنیه کل مملکتی سازماندهی شدند. این نیرو نه تنها هرگز از خوشنامی ژاندارمری برخوردار نشد، بلکه بدنام و مورد نفرت مردم بود، چنانکه درباره آن گفته شده: «در روز روشن به غارت اموال و تجاوز به زنان روستایی مشغول بودند».[104] در همین زمینه حکیم الهی، که خود افسر وظیفه بود و در ارتش خدمت میکرد، به نقل از یک گروهبان نظامی شرح جانگدازی از عملیات افسران ارتش و ژاندارمری بیان میکند که چگونه زنان مردم را میبردند و دخترانشان را هتک حرمت مینمودند و اموال مردم را میربودند و برای هرکه دربرابر این فجایع ایستادگی میکرد، به اتهام مخفی کردن اسلحه یا داشتن جنس قاچاق یا اهانت به مقام سلطنت پرونده میساختند و اعدامش میکردند یا در زندان میافکندند و از هستی ساقط میکردند.[105]
بههررو ماهیت و هویت ژاندارمری اگرچه ظاهرا محو شده بود، اما ژاندارمها تا سالها بعد گاه و بیگاه عصیانهایی از خود نشان میدادند، برای نمونه در 1301ش حدود 150 ژاندارم ناراضی در اقدامی ناموفق در تلاش برآمدند رضاخان را دستگیر کنند.[106] در شهریور 1302 تحریکاتی در میان افسران لشکر مرکز که از حقوق و نحوه ارتقای درجه خود ناراضی بودند پیش آمد و دستگیریهایی صورت گرفت. در 1303ش در جریان جنبش جمهوریخواهی دودستگی ژاندارم و قزاق درون ارتش فعال شد که این شقاق در لشکر شرق از دیگر جاها محسوستر بود و بخش قابل توجهی از ژاندارمهای سابق، مخالف قرار گرفتن رضاخان در رأس نظام جمهوری بودند.[107] تضادها به اینجا محدود نماند؛ در تابستان 1305 سرهنگ محمودخان پولادین بههمراه چند افسر دیگر از جمله سرهنگ نصراللهخان کلهر در اندیشه کودتا برضد رضاشاه برآمد، اما این نقشه قبل از وقوع برملا شد و پولادین و همدستانش دستگیر شدند. در همان حال در نتیجه یک شایعه بیاساس، به سرتیپ امیر احمدی که در ارومیه در حال جنگ با سمکو بود خبر داده بودند که وی به اتهام همدستی با کودتاچیان محاکمه و اعدام خواهد شد و رضاشاه 27 نفر افسر را به فرماندهی سرتیپ شیبانی برای اجرای مراسم اعدام او روانه ارومیه کردهاست. کمی قبل از آنکه این سوءتفاهم رفع گردد، امیر احمدی در تلگرافی به رضاشاه ضمن شرح خدمات چندین ساله خود گفته بود: «اعلیحضرتا، سرتیپ شیبانی افسر ژاندارم است و من افسر قزاقخانه هستم ... او اکنون که به نام خیانت میخواهد مرا بکشد برای من قابل قبول و تحمل نیست. اگر یک افسر قزاق را مأمور کرده بودید و یا به خودم امر میفرمودید که خودکشی کنم به عرض این تلگراف مبادرت نمیکردم ...».[108] با توجه به این اظهارات میتوان عمق رقابت و تضاد میان ژاندارمری و قزاق را حتی چند سال پس از ادغام این دو نیرو در قشون متحدالشکل، مشاهده کرد. باید گفت تنها محو کامل و قطعی ژاندارمری بود که به این رقابتها پایان داد. تضاد ژاندارمری و قزاق در جریان اعدام پولادین باز هم نمایان شد زیرا شیبانی که ریاست ارکان قشون بود از امضای حکم اعدام پولادین خودداری کرده، آن را نادرست خواند و ترجیح داد از مقام خود استعفا کند. هرچند پولادین بالاخره در شب 24 بهمن 1306 اعدام شد.
درهرحال سازمان ژاندارمری در دوران بیستساله فرماندهی و سلطنت رضاشاه عظمت و ارزش گذشته خود را از دست داد و در برابر پیشرفت سریع ارتش توان خودنمایی را از دست داد. در اول فروردین سال 1318 نیروی امنیه منحل و واحدهای هر منطقه به لشکر همان منطقه منتقل شدند، اما در دوم مهر1320 واحدهای امنیه از ارتش جدا شده، تحت فرمان وزارت کشور قرار گرفتند و بالاخره در سال 1322 دوباره با نام اداره ژاندارمری تجدید فعالیت یافتند.[109]
نتیجه
تشکیل قشون متحدالشکل نهتنها ضروری و اجتناب ناپذیر بود بلکه گام نخست در راه ایجاد حکومتی متمرکز در کشور بود و بنابراین دیر یا زود بایست تحقق مییافت. اما عملی ساختن این برنامه کار آسانی نبود، چون مستلزم ادغام دو نیروی متفاوت با خاستگاه، تربیت و آموزش متفاوت بود و هیچکدام هم حاضر به دست کشیدن از استقلال خود به نفع قشون متحدالشکل نبود. اما بروز وقایعی که مهمترین آنها قیام پسیان، شکست اردوی آهنین و قیام لاهوتی بود، همراه با نگرش تبعیضآمیز رضاخان زمینههای محو استقلال ژاندارمری را فراهم آورد. پژوهش حاضر نشان داد ادغام ژاندارمری و قزاق در قشون متحدالشکل ادغامی عادی نبود بلکه نظر به این واقعیت که رضاخان خود از دل نیروی قزاق برخاسته بود و جایگاه قزاقها را برتر و بالاتر از ژاندارمری میدانست، در تشکیلات جدید قشون هم برتری قزاقها را حفظ کرد و ژاندارمها را به حاشیه راند، چنانکه با اعطای درجههای بیحساب به قزاقها تلاش کرد آنان در تشکیلات جدید دست بالا را داشته باشند. اما قیام لاهوتی نشان داد که ژاندارمها قائل به هویتی مستقل برای خود بودند و حاضر به همراهی با قزاقها در قشون متحدالشکل نبودند؛ زیرا از نظر آنان، این همراهی چیزی جز زیردستی نبود. رقابت و تنش میان ژاندارمری و قزاق بعد از ادغام آنها در قشون متحدالشکل همچنان ادامه داشت تا آنکه کمکم پایان یافت؛ زیرا رفتهرفته نیروی قزاق هم هویت خود را به نفع ارتش جدید و رو به تکامل از دست داد. در پایان باید گفت رضاشاه با ادغام ژاندارمری و قزاق در همدیگر با یک تیر دو نشان زد؛ هم برنامه ایجاد قشون متحدالشکل مورد نظرش را عملی ساخت، و هم به موجودیت ژاندارمری که نیرویی رقیب برای نیروی قزاق بود خاتمه بخشید.
کتابشناسی
ارفع، حسن، در زمانه پنج پادشاه، ترجمه مانی صالحی علامه، تهران، ماهی، 1396ش.
آذری، علی، انقلاب بیرنگ یا قیام کلنل محمدتقیخان پسیان در خراسان، تهران، کیهان، 1328ش.
افسر، پرویز، تاریخ ژاندارمری ایران، چاپخانه قم، 1332ش.
امیراحمدی، احمد، خاطرات نخستین سپهبد ایران احمد امیراحمدی، به کوشش غلامحسین زرگرینژاد، تهران، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1373ش.
امین الشرع خویی، میراث اسلامی ایران، خاطرات امین الشرع خویی، به کوشش رسول جعفریان، دفتر دهم، چاپ اول، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1378ش.
انزلی، حسن، ارومیه در گذر زمان، تهران، دستان، 1384ش.
بهار، محمد تقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ج1، انقراض قاجاریه، تهران، فرانکلین با همکاری امیرکبیر، 1357ش.
بیات، کاوه، کودتای لاهوتی، تبریز، بهمن 1300، تهران، پردیس دانش، 1393ش.
پژمان، جلال، فروپاشی ارتش شاهنشاهی، خاطرات سپهبد جلال پژمان فرمانده لشکر گارد شاهنشاهی، تهران، نامک، 1387ش.
جان پولاد، احمد، سرگذشت یک افسر ایرانی، از جنگهای استقلال ترکیه تا عملیات رهایی آذربایجان 1298-1325 شمسی، تهران، شیرازه کتاب ما، 1398ش.
جهانبانی، امانالله، سرباز ایرانی و مفهوم آب و خاک، تهران، فردوس، 1380ش.
حکیمالهی، هدایت الله، با من به ارتش بیایید، تهران، بینا، 1327ش.
خسروزاده، سیروان، شکست اردوی آهنین، گزارشی از حمله سمکو به مهاباد و انهدام هنگ چهاردهم ژاندارمری (مهر 1300 شمسی) چاپ اول، تهران، شیرازه کتاب ما، 1397ش.
صباحی، هوشنگ، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، ترجمه پروانه ستاری، تهران نشر گفتار، 1379ش.
غنی، سیروس، ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نیلوفر، 1389ش.
قائممقامی، جهانگیر، تاریخ ژاندارمری ایران از قدیمیترین ایام تا عصر حاضر، تهران، ژاندارمری کل کشور، اداره روابط عمومی، 1355ش.
همو، تاریخ تحولات سیاسی نظامی ایران از آغاز قرن یازدهم هجری تا سال 1301 شمسی، تهران، علمی و شرکاء، 1326ش.
کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمد رضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، مرکز، 1374ش.
کرونین، استفانی، ارتش و حکومت پهلوی، غلامرضا بابایی، تهران، انتشارات خجسته، 1377ش.
همو، کلنل پسیان و ناسیونالیسم انقلابی در ایران، ترجمه عبدالله کوثری، تهران، ماهی، 1394ش.
همو، «مخالفت با رضاخان در ارتش ایران (1299-1304)»، اطلاعات سیاسی اقتصادی، ترجمه افسانه منفرد، بخش اول، شماره 91-92.
محمودی، صادقی و همکار، ژاندارمری و نقش آن، بیجا، نیروی زمینی شاهنشاهی، دانشکده فرماندهی و ستاد، بیتا.
معتمدالوزاره، رحمت الله خان، ارومیه در محاربه عالم سوز، از مقدمه نصارا تا بلوای اسماعیل آقا 1298-1300، به کوشش کاوه بیات، تهران، شیرازه، 1389ش.
مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، ج اول، تهران، علمی، 1380ش.
ملکزاده هیربد، حسن، سرنوشت حیرتانگیز، تهران، بینا، 1328ش.
نوایی، عبدالحسین، ایران و جهان از مشروطیت تا پایان قاجار، ج 3، تهران، هما، 1375ش.
هدایت، مهدیقلیخان، خاطرات و خطرات، تهران، چاپخانه رنگین، 1329ش.
هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی، تهران، امیرکبیر، 1383ش.
یکرنگیان، میرحسین، سیری در تاریخ ارتش ایران از آغاز تا پایان شهریور 1320، تهران، خجسته، 1384ش.
Burrell, M. R., (General Editor) Iran Political Diaries (1881- 1965), vol.6, Archive Editions Limited, 1997.
[1]. تاریخ دریافت: 20/4/1399؛ تاریخ پذیرش: 5/9/1399
[2]. رایانامه: kiaksar612@yahoo.com
[4]. Domantovich
[5]. هوشنگ مهدوی، 300.
[6]. Saint Petersburg
[7]. کرونین، کلنل پسیان و ناسیونالیسم انقلابی در ایران، 103.
[8]. محمودی و قادری، 40.
[9]. جان پولاد، 38.
[10]. کرونین، «مخالفت با رضاخان در ارتش ایران»، 67.
[11]. همو، ارتش و حکومت پهلوی، 118.
[12]. بهار، 1/73.
[13]. کرونین، «مخالفت با رضاخان در ارتش ایران»، 15.
[14]. قائممقامی،تاریخ تحولات سیاسی نظامی ایران از آغاز قرن یازدهم هجری تا سال 1301 شمسی، 168.
[15]. کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 95-96.
[16]. بهار، 1/90.
[17]. کرونین، «مخالفت با رضاخان در ارتش ایران»، 16.
[18]. بهار، 1/136.
[19]. مکی، 1/103.
[20]. بهار، 1/171-172.
[21]. مکی، 1/104.
[22]. افسر، 272؛ محمودی، 62.
[23]. غنی، 192-195.
[24]. بهار، 1/171-172.
[25]. غنی، 224-226.
[26]. محمودی و قادری، 63.
[27]. افسر، 275-276.
[28]. قائم مقامی، تاریخ تحولات سیاسی نظامی ایران از آغاز قرن یازدهم هجری تا سال 1301 شمسی، 184.
[29]. همان، 181-182.
[30]. بهار، 1/169.
[31]. Westdahl
[32]. ارفع، 146.
[33]. نوایی، 596.
[34]. کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 171.
[35]. بهار، 1/90.
[36]. پژمان، 33-34.
[37]. کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 267-274.
[38]. بهار، 1/174.
[39]. کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 177-178.
[40]. مکی، 1/409 .
[41]. ملکزاده، 84.
[42]. غنی، 225.
[43]. آذری، 64.
[44]. نوایی، 3/608.
[45]. کرونین، «مخالفت با رضاخان در ارتش ایران»، 67.
[46]. نوایی، 3/608، بهار، 73.
[47]. نوایی، 3/608.
[48]. کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 197.
[49]. عاقلی، رضاشاه و قشون متحدالشکل، 107-108.
[50]. نوایی، 3/608.
[51]. Curzon
[52]. غنی، 262.
[53]. صباحی، 103.
[54]. آذری، 5.
[55]. کرونین، «مخالفت با رضاخان در ارتش ایران»، 75.
[56]. کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 84-85.
[57]. انزلی، 445.
[58]. نک. خسروزاده، 1-93.
[59]. ارفع، 155.
[60]. امین الشرع، 58.
[61]. معتمدالوزاره، 440.
[62]. ملکزاده، 80.
[63].جهانبانی، 189.
[64]. Burrell, 6/101.
[65]. یکرنگیان، 180.
[66]. Daily Mirror
[67]. خسروزاده، 56.
[68]. قائم مقامی، تاریخ تحولات سیاسی ایران از آغاز قرن یازدهم هجری تا سال 1301ش، 181.
[69]. همان، 185.
[70]. مکی، 1/529.
[71]. نوایی، 3/615.
[72]. Gleerup
[73]. قائم مقامی، تاریخ تحولات سیاسی ایران از آغاز قرن یازدهم هجری تا سال 1301ش، 190.
[74]. همان، 283.
[75]. همان، 191.
[76]. کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 205-206.
[77]. کرونین، «مخالفت با رضاخان در ارتش ایران»، 68.
[78]. همو، ارتش و حکومت پهلوی، 290.
[79]. بهار، 1/ 174، معتمد الوزاره، 539.
[80]. بهار، 1/ 174.
[81]. Lundberg
[82] .Burrell, 6/87.
[83]. امین الشرع، 61.
[84]. بهار، 1/174- 175.
[85]. هدایت، 331.
[86]. امین الشرع، 62.
[87]. ارفع، 165؛ کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 269؛ بهار، 1/175-176.
[88]. ارفع، 164.
[89]. هدایت، 425.
[90]. کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 269.
[91]. ارفع، 165؛ کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 269.
[92]. بیات، 125-126.
[93]. بیات، 76.
[94]. هدایت، 425.
[95]. امین الشرع، 63.
[96]. بیات، 77.
[97]. بهار، 1/174.
[98]. Burrell, 6/153.
[99]. Hialmarson
[100]. بهار، 1/181-182.
[101]. محمودی، 70.
[102]. بهار، 1/137.
[103]. قائم مقامی، تاریخ ژاندارمری ایران از قدیمیترین ایام تا عصر حاضر، 283-284.
[104]. کاتوزیان، 174.
[105]. حکیم الهی، 132.
[106]. کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، 279-280.
[107]. همو، «مخالفت با رضاخان در ارتش ایران»، 69-71.
[108]. امیراحمدی، 282-283.
[109]. یکرنگیان، 182.